بیمارستان

هنوز کرونا هست

چقدر امروز همه چیز عجیبه
الان در بیمارستان نشستم و جلویم یک قاب تمیز از شهره با آسمان آبی و ابرهای پنبه ای، اون هم در محله ای که باید شلوغترین باشه.

بیمارستان خلوته
جا برای نشستن همه هست
الان اگر هر کس زنگ بزنه و وقت بخواد بهش میگن بیا وقت داریم.
. در روزهایی که توصیه شده غذای بیرون نخورید غذای بیمارستان سبزی پلو با ماهیه نه اون خورش های آبکی.

همه مراجعان فردا کنسل شده، کارگاه های این ماه هم.
و این یعنی
کلی وقت دارم برای همه کارهای نیمه تمام، برای پاسخ به همه سوالات.
برای باهم بودن در خانه
برای آشپزی های سرفرصت.

همه اینها روزی یک آرزو بود یا موضوعی برای دعا.
حالا همه برآورده شده اما حال ما از برآورده شدن این همه آرزو خیلی خوب نیست.

الان اگر به روزهای سرشلوغی قبلی برگردم
حتما وقتی میذارم و قربون صدقه آسمون سیاه و سفید این شهر خاکستری میرم

حتما به سر و صدای بیمارستان و مطب گوش میسپارم و کیف میکنم. نه از ازدحام بیماران از اینکه میتونند با دل آروم بیان اینجا و مرهمی بگیرند

حتما آن لحظه های بیهوش شدن از خستگی آخر شب رو ستایش میکنم

حتما یادم میمونه که وقت نداشتن برای انجام کارهام رو شکر کنم و غر کمتری بزنم‌.
.
حتما یادم میمونه و شاید میخوام که یاد هم بیاریم که برای داشته ها و نداشته هامون بیشتر شکر کنیم.