پایتخت

چند روز پیش یکی از روانشناسان کودک کاربلد جزیره قشم اومده بود تهران.
رفتیم جایی بشینیم تا دیداری تازه کنیم.
هر وقت با بچه های جزیره معاشرت دارم

فرقی نمی کنه کجا باشیم
وسط کافه
در حال غذا خوردن
وسط کارگاه
در دورهمی های روشن مان
حتی وقتی دارم سرخوشانه از دیدن دریا ذوق میکنم

همیشه و همیشه حرفمان میرسد به کم بودن امکانات علمی شان

به اینکه تازه چند ماه است یک کتاب فروشی درست و حسابی در قشم افتتاح شده که ظرفیتش هم محدوده (می تونین تصور کنید شهری رو که کتابفروشی نداره؟) .
به اینکه اگر یک نفر بخواد از یک روستا به روانشناس دسترسی داشته باشه باید برای هر جلسه کلی هزینه کنه چون وسیله حمل و نقل عمومی در جزیره وجود نداره (یعنی اتوبوس)

به اینکه نیروهای فارغ التحصیل و متخصص بومی از جزیره میرن برای زندگی بهتر.
وووو.....
.
این ها غر زدن نیست.
همیشه وسط این حرف ها به خودمان می آییم و میبینیم چای هایمان سرد شده اما ما به دنبال راه حل ایم.

و این قصه برای همه شهرها تکرار میشه
. مرکزیت زدایی علمی از تهران یکی از رویاهای منه که براش برنامه هم دارم