آرامگاه

چند روز پیش که گفتم میخوام برم آرامستان ارامنه و یکی از علاقمندی هام رفتن به قبرستان هست، خیلی ها گفتند چه خوب که جرات داری اینو بگی و نمی ترسی از محکوم شدن به دلمردگی و افسردگی.
حالا کاری به اونهایی که میخوان محکوم کنند ندارم چون چیزی از افسردگی نمی دونند.

اومدم بگم همون طور که فرهنگ یک شهر رو میشه از لا به لای مراسم های ازدواج و تولد بچه و مراسم های مذهبی و جشن های ملی شون از نزدیک لمس کرد، .

وقتی کسی هم فوت میکنه آدم ها با رویکرد مذهبی (ارزشی)_فرهنگی خودشون با اون رو به رو میشند. و این بهشون کمک میکنه که تاب آوری شون زیاد بشه.
.

از رسم های گوناگون برای خیرات کردن گرفته تا اشعار و روضه ها و مراسم ها و مدل سنگ قبر و نوشته های روی اون و خیلی نکات ظریف دیگه همه قراره به تاب آوری آدم ها در برابر فقدان کمک کنه.

حالا فهمیدن همه این ها در شهرهای مختلف برای من خیلی جالبه و وقتی به قبرستانی میرم به غیر از طلب آمرزش برای اهالی اش، سراپا گوش و چشم میشم که این ظرایف فرهنگی رو پیدا کنم.

هرچند آرامش چند دقیقه نشستن در قبرستان در حال سکوت قابل توصیف نیست که این البته به نگاه آدم به مرگ برمیگرده که توضیحش مفصله.

اینم بگم که اولین جایی که بعد از آشنایی با همسرم رفتیم بهشت زهرای تهران بود‌. در این حد دوز تفاهم بالا بود