مرگ

چند روز پیش با دوستم و بچه هاش (پنج ساله و نه ساله) نشسته بودیم تو فودکورت یکی از این چی چی سنترها  و قرار بود بعدش بریم سر مزار یه عزیزی که بچه ها بهش میگفتن عمو تپلی و خیلی دوستش داشتن.
وسط شوخی و خنده ها و مسخره بازی هامون سر میز و انتظار برای رسیدن آبمیوه ها حرف رسید به مردن و اینکه چطوری می میریم و دوست داریم کجا خاکمون کنن.

اون روز سر اون میز من و دو تا بچه فسقل داشتیم با خنده و شوخی درباره مرگ حرف میزدیم بدون اینکه مامانشون بگه "دور از جون" یا "زبونتون رو گاز بگیرید" یا "این حرف ها رو نزنید". حتی خودش هم پایه بود و تیکه مینداخت.
بعدش هم آبمیوه ها رسید و بحث عوض شد.

میخوام بگم فارغ از کتاب هایی که درباره مرگ برای بچه ها نوشته شده و گاهی اگر کسی فوت کنه میگیریم و براشون میخونیم
اینکه خودمون چطور درباره مردن فکر می کنیم، ازش می ترسیم، اونو جزئی از زندگی میدونیم یا...... اثرش روی دنیای بچه ها بیشتره

اینکه اون بچه ها اون روز راحت و عادی درباره مرگ حرف میزدن و اونو به شوخی گرفته بودن از دیدگاه پدر و مادرشون میاد نه از کتاب.

بچه ها مشاهده می کنند