ولنتاین

شب ولنتاین بود
بیست و پنج بهمن ۹۹. در یک شب بهاری طور. بچه های کتابخانه خارگ دارند از روی کتاب خارگ قسمت های دیدنی جزیره رو برام توضیح میدند
برای من اما انگار نبود.

انگار هرچقدر سنم بیشتر میشه تازه دارم میفهمم دنیا دست کیه.
داره جنس چیزهایی که خوشحالم میکنه یا غمگین فرق میکنه.

اون شب حاضر نبودم سرخوشی دورهمی با بچه های کتابخونه را با هیچ کادویی عوض کنم.
این اثرات رشد کردنه؟ یا عاقل شدن؟ یا پیر شدن؟
نمیدونم.

اگر در روز تولدم در ۱۴۰۰ زنده بودم دوست دارم از فرق شیرین دهه سوم (بیست تا سی) و چهارم (سی تا چهل) زندگی بگم.