روز پدر

امروز روز پدر است
و من میخوام
این روز رو به پدرهایی تبریک بگم که رنج های خفته دارند.

به پدری که میگفت وقتی در مهمونی دوستانه، پسرم نتونست به خاطر لکنتش شعری که بلد بود رو بخونه صورتم داغ شد، بغض کردم اما به روی خودم نیاوردم

به اون پدری که همه با زبون بی زبونی بهش فهموندند که دیگه با بچه ات که از دیوار راست بالا میره نیا تو جمع ما.
او فهمید اما بهانه آورد که سر کار است و به مهمونی نمیرسه.

به اون پدری که در دوران بارداریِ خانمش با ذوق اسباب بازی خرید و کلی رویابافی کرد درباره بازی با بچه اش اما دخترش هیچ وقت سراغ کمد اسباب بازی ها نرفت.
چون او یک کودک در طیف اوتیسم بود.

تبریک میگم به اون پدری که پچ پچ های مردم رو میشنید و رد میشد. چشم های خیره رو میدید و چشمهایش رو میدزدید. چون دخترش اختلال دوقطبی دارد با مشکلات بیشمارش.

به پدری که میگفت وقتی رقصیدن دختربچه فامیل رو در مهمونی دیدم از تو شکستم چون آرزوی این حرکت به دلم موند برای دختر خودم.
چون او یک دختر کم توان ذهنی دارد.

به پدرهایی که در نبود مادر در ناشیانه ترین حالت تلاش میکنند مادرانگی هم داشته باشند،
میخواهند دوباره ازدواج کنند اما بچه شان از هر زنی به غیر مادرش متنفر است.

به همه پدرهایی که عاشقانه بچه شان را دوست دارند اما مثل بقیه از بودن با بچه شان کِیف نمیکنند و جایی هم ندارند که از رنجشان بگویند.

اگر چنین پدرانی اطرافمان هستند برایشان مرهمی باشیم