کریسمس

ما در محله ای زندگی میکنیم که بیشتر ساکنانش هموطنان ارمنی هستند

اگر یک کودک مسلمان بودم که توی این محله زندگی میکردم:

حتما برام جالب بود که از یه روزی دکور مغازه ها عوض میشه
حتما اون پیرمردهای ریش سفید لباس قرمز رو تو خیابون با دست نشون میدادم و میخواستم برم پیش شون

دوست داشتم هی دست مامان و بابام رو بگیرم و بکشونمشون توی مغازه های رنگی پنگی

حتما اصرار داشتم که چند تا از اون اِلمان های کریسمسی و زمستونی رو برام بخرند
و
شاید وسط اون هیاهو و برق چشم و هیجان ازشون میپرسیدم مگه چه خبر شده؟

بعد اونها میتونستند برام از مسیح و مریم مقدس و سال نو میلادی و... بگن
و من
حتما گوش میدادم
حتما گوش میدادم

و سال بعدش
حتما منتظر تغییر دکور مغازه ها بودم

چند روز پیش یکی از دوستام تعریف میکرد که معلم قرآن دختر ۷ ساله اش آنقدر اصرار داره رو تلفظ های درست و سخت که بعد تموم شدن کلاس، دخترش گفته: اَه کی این کلاس قرآن تموم میشه؟

بهش گفتم: با مدیر صحبت کن اگر تغییری ایجاد نشد به قیمت صفر گرفتن هم که شده دیگه نذار سر این کلاس بره.

داریم راه رو غلط میریم