زیتون

من از غر زدن خوشم نمیاد
وقتی هم آدم های اطرافم میزان غر زدنشون درباره وضعیت جامعه از حدی بالاتر میره مدام توی ذهنم دنبال راهی ام که حرفشون رو تموم کنند.
یه بازی پیشنهاد میدم
یه سوال بی ربط میپرسم
محیط رو ترک میکنم.

در عوض از دیدن تلاش آدم ها کیف میکنم.

دوست دارم ساعت ها بشینم باهاشون حرف بزنم
چه گچ کاری که به کار نه نمیگه و معتقده براش همیشه کار هست
چه دانشجویی که بیماری و کمبود امکانات شهرش اون رو از پا درنیاورده
چه حتی مادربزرگی که توی هفتاد سالگی فکر میکنه باید برای تربیت نوه اش کتاب بخونه و یاد بگیره

دیروز که پشت گوشی و تماس تصویری در ارتباط برقرار کردن با بچه ای که به سختی جلوی دوربین میومد گیر کرده بودم. یاد پیتزای نمدی افتادم. چون میدونستم پسربچه ما که اهل غذا نیست عاشق زیتونه.
حالا کجا میشه زیتون اسباب بازی پیدا کرد واقعا؟
و فقط یک تیم خلاق و پر تلاش و امیدوار میتونه وسایلی رو درست کنه که هیچ جا تو بازار پیدا نمیشه.
این یعنی راه حل پیدا کردن برای یک مشکل.
یعنی خلق چیزی که نیست به جای غر زدن برای چیزی که نیست.

من قدر این آدم های خلاق و امیدوار و پر تلاش اطرافم رو میدونم