چشم گوی درون

دیروز جمله مادری رو استوری کردم که درباره نوجوانش صحبت میکرد :
میشه یک کاری کنید که هر چی بهش بگم بگه چشم

همه حسابی شاکی شدند
و خلاصه نظرهااین بود که مگه رباطه این بچه که همش چشم بگه و نوجوانی که اینطوری نیست و بعدا چه بلایی سر این بچه میاد تو جامعه.

اما در عمل هنوز فرهنگ کلی جامعه ما "یک عاشق بله قربان گوی درون"داره:

"خیلی پسر خوبیه اصلا اهل دوست و رفیق نیست"
"خیلی بچه خوبیه اصلا کاری به من نداره"
"خیلی ساکت و حرف گوش کنه، از دیوار صدا در میاد از این در نمیاد"
"از فلانی یاد بگیر اصلا رو حرف پدر و مادرش حرف نمیزنه"
"احترام سرت نمیشه؟ چرا هر چی میگم یه جواب تو آستینت داری؟"
"پدر و مادر صلاح بچه شون رو میخوان، حالا هی حرف خودت رو بزن"

هنوز که هنوزه
گاهی توجه نمیکنیم که بچه ها موجوداتی مستقل از ما هستند.
پس به جای هدایت گری کودک، میخواهیم یه کپی برابر اصل از خودمون بسازیم‌

خیلی وقت ها فکر میکنیم نظر دادن یعنی بی احترامی کردن.
پس اصول مکالمه و مذاکره و تفاوت اون رو با کل کل کردن آموزش نمیدیم.

فکر میکنیم گوش دادن به حرف های نوجوان حتما به معنی تایید کردن حرف های اوست
پس سریع میریم بالای منبر و نمیذاریم حرف بزنه.

بعد یه دفعه نوجوونی رو که برای زندگی بزرگسالی آموزش ندیده در هجده سالگی رها میکنیم در دانشگاه تا آزمون و خطا کنه در حالیکه که دیگه هدایت کننده ای نداره.

حرف بسیاره
بدون تعارف، نوجوانی وقت برداشت چیزهایی ست که در کودکی کاشتی.
وقت رسیدن و افتادن از درخته تا بَرِش داری و نگاش کنی و کیف کنی مثل همین نارنج