کار نیمه تمام

نود سال پیش یه روز خانم زایگارنیک توی یه رستوران نشسته بود. بعد همین طور که منتظر بود غذاش رو بیارند متوجه شد که وقتی گارسون های سرشلوغ رستوران سفارش های غذا رو میگیرن بدون اینکه بنویسند سفارش ها تا کلی وقت تو ذهنشون باقی میمونه اما به محض اینکه غذا رو سر میز میارند و کارشون با اون میز تمام میشه سفارش ها از حافظه شون پاک میشه.

بعد از این مشاهده، اون خانم کلی تحقیق کرد و آخرش به این نتیجه رسید که:

کارهای نیمه تمام بیشتر از چیزهای دیگه در خط مقدم حافظه ما باقی می مانند، ما آنها را راحت تر از کارهای تمام شده مان به یاد میاریم و البته تا وقتی به پایان نرسیدند در ما تنش زیادی ایجاد می کنند. خودمونیش میشه اینکه کارهای نیمه تمام روی اعصاب مغزمون رژه میرن

به خاطر همین سریال ها در نقطه حساس فیلم قطع میشن و میرن برای قسمت بعدی.

حالا وقتی روزهای قرنطینه شروع شد حال من مثل گرسنه ای بود که توی یک رستوران ول شده. از اون رستوران ها که سلف سرویسند و یه پول میدی هر چی دوست داری میخوری. بعد از فرط گشنگی نمیدونی کدومشون رو بخوری.

یک کتاب رو برمیداشتم بخونم یه دفعه چشمم می افتاد به یک کتاب دیگه بعد با خودم میگفتم: وای این همون بود که میخواستم بخونم، بعد یادم می افتاد یه مقاله بود که میخواستم چند تا نکته ازش یادداشت کنم، بعد اون موضوعی که میخواستم سرچ کنم، بعد اون مهارتی که دنبال فرصت بودم تا یادش بگیرم،
اون کاربرگ ها.... اون فیلمه ... اون سخنرانیه.... اون پادکسته... اون.... اون..‌‌. اون.... .
و فهمیدم که اگر کرونا با همین فرمون تا یک سال دیگه جلو بره من کار نیمه تمام دارم که تمام کنم.

حالا اینکه این خوبه یا بد رو کاری ندارم اما دلم به حال مغزم سوخت از تنشی که روش بود از این همه کار نیمه تمام در خط مقدمش