دی رضا

اسمش خیری است اما بهش میگن دِی رضا (مادر رضا)

وقتی داشت برامون چایی میریخت گفتیم: زحمت نکش
گفت: مگه دارم بیل میزنم؟

بعد ازمون پرسید: دزد نبردتتون؟
بچه ها گفتن: نه هنوز.
من: منو دزد برده دی رضا. بعد گفت: خوبه پس سال دیگه با پسرت بیا پیشم

دی رضا که اهل تسنن هست آبا و اجدادی خادم مزار میرمحمد حنفیه در قبرستان شیعه های جزیره خارگه

کلی قصه برامون گفت از مکتب خونه، از اینکه عاشق یاد گرفتن قرآن بوده اما ملا ها هر کاری میکردن یاد نمیگرفته.

تا اینکه شوهر میکنه و شوهرش براش رادیو ضبط میخره.
میگفت بهش گفتم: رادیون که رادیونه اما با این آهن چطور قرآن یاد بگیرم؟
بعد میره پیش ملا و بهش میگه سوره مریم رو بخون تا صدات ضبط بشه و اینجوری یاد میگیره.
میگفت: وقتی زنی پیچشش میگرفت سوره مریم میخوندیم براش تا بچه اش زود بیوفته

از نذر پر دردسرش برای امام رضا برامون گفت چون بچه براش نمی مونده.

میگفت به یک نفر که اومده بوده دزدی الکی گفته: اگه نیازته ببر اما اینجا دوربین داره و دزد رو فراری میده و همین باعث میشه برای اونجا دوربین بخرند.

ازش پرسیدم: آرزوت چیه؟ کلی برای همه دعا کرد. گفتم: آرزو برای خودت؟
گفت: بیشتر از این ضعیف نشم. سرپا بمونم

قند و عسل کلامش تمومی نداشت

آخرش گفت: خیلی خوش آمدید. ممنون که آمدید نفهمیدم چطور ظهر شد. و تا جلوی در ما رو بدرقه کرد

بماند به یادگار از زنی که یک دنیا در او خلاصه شده بود.
او بی شک یکی از ستون های زمینه