جلسه کاری

امروز جلسه کاری آخر سالی با همکاران خانه هدایتگری بود در بوکلند دوست داشتنی، دو نفر از بچه های گروه که بعد از یک جاده پر پیچ و خم رفتند در فهرست مورد اعتمادان حرفه ای

من خیلی سخت به آدم ها اعتماد میکنم
منظورم اعتماد به کار حرفه ای شونه.

یه ذره (شاید هم بیشتر) سخت گیرم،

با آدم هایی که غر میزنند آبم توی یک جو نمیره،
با اونهایی که فقط حرف میزنند اما پای عمل که میرسه جا میزنند کارد و پنیرم.

اونهایی که نمیشه و نمی تونم و چقدر سخته تیکه کلامشونه خیلی رو اعصابم هستند.

به نظرم آدم حرفه ای باید چایی معطل قند باشه
بگیم ف تا فرحزاد بره
مشتاق یادگیری های جدید باشه
از تجربه های ناشناخته نترسه
با یه اشتباه خودش رو نبازه
خاله زنک نباشه و فقط روی کار متمرکز بشه،
عاشق ایران باشه و رویاهای بزرگی براش داشته باشه،
کارش عشقش باشه نه فقط محلی برای کسب درآمد،
لبخند از رو لبش نیوفته و انرژی بیاره تو کار، حتی در اوج خستگی،
بخونه
بپرسه
بعد چند تا هم خودش بذاره روش و خلق کردن بلد باشه.