رزق

دیروز که با این بچه ها رفتیم کوه، وسط راه بعد از صبحانه یکی از پدرها پیشنهاد داد که حالا که تا اینجا اومدیم بریم تا قله تا بچه ها توربین رو از نزدیک ببینند.

راه زیادی بود
اما وقتی شوق بچه ها رو دیدیم تصمیم بر رفتن شد.

در مسیر راه بزرگترها یکی یکی پشیمون میشدند و میگفتند دیگه تا همینجا خوبه برگردیم

اما بچه ها مصمم بودند
انرژی شون بی نهایت بود
از خستگی وسط راه ولو میشدند
آب میریختند روی سرشون از گرما
گریه شون میگرفت از خستگی
گاهی غری هم میزدند

اما حاضر نمی شدند برگردیم
هدف برای اونها رسیدن به توربین بود. همین

این رزق یادگیری دیروزم بود:
از خستگی گریه ات میگیره از این مسیر سخت اما باید فقط هدف رو دید و رسید.