شاید سیب باشه

چند روز پیش که کوه بودیم در راه برگشت ماشین جا نداشت
پس من و ملیکا و کوثر با هم پیاده برگشتیم
توی راه از گلی که تو تصویر هست چیدیم
و من گفتم بچه ها شاید این گل نباشه
شاید ....
دیگه شروع کردند و باورم نمیشد که تا خونه نزدیک بیست تا مورد رو گفتند
کوثر گفت: شاید جارو باشه، شاید هم پنکه باشه
ملیکا گفت: شاید از این چیزا باشه که تو آرایش به صورتشون میزنند (منظورش براش بود)، شاید هم از اینا باشه که خادم های حرم میگیرن دستشون و میزنند به حرم.
خودم هم چند تا گفتم: شاید لوستر باشه

وقتی نزدیک خونه بودیم به اون کتاب اشاره کردم و گفتم ما هم الان یه کتاب نوشتیم و بیایید هر کدوممون یک پایان برای کتابمون بگیم.
آخر هم قرار شد نقاشی های کتاب رو هم بکشیم.

وقتی میگیم از کتاب در زندگی روزمره بچه ها استفاده کنیم این یک مثالش بود

برگرفته از کتاب: شاید سیب باشه