گنگ

"میخواهیم طرح گنگ برای کتابخونه مون بزنیم"
این نظر رو یکی از پسرها وسط دورهمی نوجوانها در کتابخونه جزیره خارگ داد
با تردید
یواشکی
پچ پچ گونه
با حالتی که" من یه چیزی میگم اما انجام که نمیشه"

و من منتظر همین نظر بودم
چون معمولا اول همه دورهمی ها بچه ها ساکتند، نگاهشون بهم میگه" خیلی احترامت گذاشتم که نشستم اینجا برامون حرف بزنی، پس زود قال قضیه رو بکن"، به سوال ها با بله خیر جواب میدهند.

وقتی توپ رو میندازم تو زمین خودشون و میگم نیومدم حرف بزنم، شما نظر بدید که بشنوم: "چطوری کتابخونه رو باحال تر کنیم". بعد دفترم رو درمیارم و واقعا همه نظرهاشون رو مینویسم.
اولش حرف میپرانند یواشکی و با شک، مثل همون گنگ کردن کتابخونه. و منتظرند که ببیند چی میشه.

من هم تا شنیدم سریع جمله یواشکی اش رو بلند در جمع گفتم: بچه ها علی نظرش اینه شما با نظرش موافقید؟

و اینجاست که همهمه و بعد سر و صدا شروع میشه و تن صدای نظرات میره بالا. و جمله: "خانم واقعا؟" از دهنشون نمی افته.

همون شب رفتند اسپری خریدند و فردا ظهر با طرح هاشون اومدند کتابخونه، حتی یکی از بچه ها تا دیروقت نشسته بود و نقاشی هاش رو به شابلون تبدیل کرده بود (اسلاید آخر)

برق شادی و هیجان بالا و مطرح کردن خودشون در جمع و خلق یک اثر گنگ طور همه چیزیه که اونها از دنیا میخواستند. و چیزی که من میخواستم این بود که اونها یک قدم بیشتر به کتابخانه احساس تعلق کنند و چند ساعت کمتر در خیابون باشند.

یک بازی برد_برد