کافه چی

کافه چی مهربون به بچه ها گفت: راحت باشید و هر چی دلتون میخواد سر و صدا کنید، اینجا مدرسه نیستا.
بچه ها هم کم نذاشتند
اما لبخند از روی چهره خانم و آقای کافه چی تکون نخورد.
کلی هم سر قیمت با بچه ها راه اومدند چون میدانستند که با پول توجیبی خودشون آمدند کافه.
حتی یک املت هم بچه ها رو مهمون کردند از سخاوتشون.
و مهم اینه که این خاطره باعث شد بچه ها احساس کنند کسی اونها رو جدی گرفته

شهری که نوجوان (و کودک) درونش فعال نباشه که شهر نیست.
که جای زیست نیست
حتی برای آدم بزرگها.

من دلم روشنه به روزی که شهر برای زیست نوجوانانه خط قرمزهای بدون دلیلش رو برداره و هم صدا بشه با نوجوان هایی که بلدند چطور در لحظه هیجان را بپاشند به خودشون و دنیای اطرافشون.

دمت گرم آقای نمازیان

از کنار نوجوان های شهر با لبخند عبور کنیم نه با تعجب