غبطه

این روزها هم به کادر دبیرستان ها غبطه خوردم چون هر روز کلی فرصت بودن و گفتگو با نوجوان ها رو دارند
و هم کلی از دستشون عصبانی ام که این فرصت های ناب رو به هوای ریاضی و شیمی و دلایل دیگه می سوزانند.
دیروز که اولین روز اردوی نوجوان ها بود ازشون پرسیدم الان وسط خیابان چه کارهایی رو دوست دارید انجام بدید که پدر و مادرتون اجازه نمی دهند؟
و از پاسخ های قابل اجراشون شگفت زده شدم

تا وقتی در دنیای آنها زندگی نکردی حتی فکر شنونده خوب بودن رو هم از سرت بیرون کن.
و
گروه نوجوانها دیروز درِ دنیاشون رو به روی من باز کردند، جاتون خالی بود.