چهل سالگی

چهل سالگی خیلی آرام و بی سر و صدا آمد
در یک روز معمولی بدون هیچ کیک و شمع فوت کردن و دست و جیغ و هورایی.

حتی با اینکه تنظیم کرده بودم اون روز با خودم خلوت کنم اما باز هم کل عصرش رو مراجع دیدم.
مبعوث شدنی هم در کار نبود

و این برای منی که چند سال بود منتظر تولد چهل سالگی ام بودم تلنگر بزرگی بود.
زمان نمی ایسته برای فانتزی های تو
فرصت ها کوتاهه
و کارهای نکرده بسیار

شنبه شب دسته جمعی با بچه های روستای دشت عباس کیک درست کردیم و من شمع چهل رو فوت کردم، ۵۳ روز بعد از اون روز معمولی تولد.
این قطعا قشنگ ترین شروع برای دهه پنجم زندگیمه
و دور تند زندگی از همان لحظه شروع شد