آرامگاه

چند روز پیش که گفتم میخوام برم آرامستان ارامنه و یکی از علاقمندی هام رفتن به قبرستان هست، خیلی ها گفتند چه خوب که جرات داری اینو بگی و نمی ترسی از محکوم شدن به دلمردگی و افسردگی.
حالا کاری به اونهایی که میخوان محکوم کنند ندارم چون چیزی از افسردگی نمی دونند.

اومدم بگم همون طور که فرهنگ یک شهر رو میشه از لا به لای مراسم های ازدواج و تولد بچه و مراسم های مذهبی و جشن های ملی شون از نزدیک لمس کرد، .

وقتی کسی هم فوت میکنه آدم ها با رویکرد مذهبی (ارزشی)_فرهنگی خودشون با اون رو به رو میشند. و این بهشون کمک میکنه که تاب آوری شون زیاد بشه.
.

از رسم های گوناگون برای خیرات کردن گرفته تا اشعار و روضه ها و مراسم ها و مدل سنگ قبر و نوشته های روی اون و خیلی نکات ظریف دیگه همه قراره به تاب آوری آدم ها در برابر فقدان کمک کنه.

حالا فهمیدن همه این ها در شهرهای مختلف برای من خیلی جالبه و وقتی به قبرستانی میرم به غیر از طلب آمرزش برای اهالی اش، سراپا گوش و چشم میشم که این ظرایف فرهنگی رو پیدا کنم.

هرچند آرامش چند دقیقه نشستن در قبرستان در حال سکوت قابل توصیف نیست که این البته به نگاه آدم به مرگ برمیگرده که توضیحش مفصله.

اینم بگم که اولین جایی که بعد از آشنایی با همسرم رفتیم بهشت زهرای تهران بود‌. در این حد دوز تفاهم بالا بود

موفقیت

هفته قبل توی کارگاه فرزندپروری به بچه ها تمرینی دادم و دو تا سوال ازشون پرسیدم. با اینکه بحثش خیلی مفصله اما میخوام یه تیکه شو اینجا بگم.
پرسیدم
۱. به عنوان یک والد چه آرزوهایی برای کودکت داری؟ یا دوست داری کودکت در آینده چه جور آدمی بشه؟
۲. در مسیر رشد کودکت چه کارهایی باید انجام بدی که به این اهدافت برسی؟

جواب بیشتر بچه ها این بود: موفق باشه

نکته اینجاست که بیشتر جواب هاشون کلی بود.
و مسئله اینه که موفق بودن از دیدگاه چه کسی؟ والد یا کودک؟
و اینجا است که چالش های والدین شروع میشه و باید اول کاری سنگ هاشون با خودش وا بکنند.

کی میتونه بگه آشپز رستوران موفقیتش کمتر از یک پزشکه؟
یا کی ادعا داره که رضایت یک استاد دانشگاه از یک معلم بیشتره؟
یا کی گفته که یه مهندس بیشتر از یک طراح لباس پول درمیاره؟

خیلی وقت ها هم چیزهایی که برای کودکم میخوام با رفتارهام تناقض داره.
مثلا میخوام بچه ام سلامت باشه اما صبح و شب جلوش دعوا راه میندازم یا با آدم هایی رفت و آمد میکنم که مرتب آیه یاس می خونند و از غمگینی و بدبختی مردم حرف میزنند و حواسم به سلامت روان کودکم نیست.
یا میخوام در آینده بتونه حقش رو بگیره و سرش کلاه نره اما خودم به عنوان الگوی جلوی چشمش نمیتونم به راننده تاکسی بگم داری کرایه زیاد میگیری.

میخوام بگم باورهای ما درباره بزرگ کردن بچه مون ممکنه اشتباه باشه یا اگر درسته ممکنه با رفتارها و معاشرت هامون تناقض داشته باشه یا اصلا وصله ناجور باشه و به مدل بچه ما نخوره

خودنگری

شش ماه از سال گذشت
نیومدم از گذر عمر ناله کنم و فلان☺️

از خودم راضیم که کل این روزهای گذشته رو در تقویم جان جانان ثبت کردم برای چنین روزی که وقت خودنگریه
.

اعتراف میکنم که در همه این روزها این تقویم در دست یک میمون سر به هوا بود که همش سعی می کرد از دستم در بره
هر جا من بودم اون نبود و برعکس
اما منم زرنگی های خودم رو دارم
نوشتن در تقویم رو با مراسم آبمیوه خوری ناشتای صبحگاهی تنظیم کرده بودم و اونو از روی میز ناهارخوری تکون نمیدادم

و حالا
اول از همه دنبال دستاوردهام میگردم، یعنی همه هدف های کوتاه مدتی که گذاشته بودم و بهشون رسیدم
بعد میرم سراغ کتاب ها و فیلم ها و یادگیری ها.
آخر سر هم میرم دنبال اشتباهاتم و اینجوری بهشون نگاه میکنم:
با این اشتباهات چه چیز جدیدی درباره خودم یاد گرفتم؟
که این هم خودش یک نوع دستاورده

با سرما آبمون تو یک جوب نمیره پس خیلی از آمدن پاییز و زمستان خوشحال نیستم‌ چون این فصل ها برای من یعنی شش ماه جوراب پشمی و شلوار گرم پوشیدن و سرمایی که انگار با هیچ لباسی شکست نمیخوره

اما کارها و هدف های بزرگ پیش رو سرما و گرما نمیشناسه

نذری

یادمه بچه که بودم
روتین غذا پختن مامانم در محرم هیچ فرقی با بقیه روزهای سال نداشت
عزاداری و هیئت میرفتیم
و هر موقع میخواستیم برمیگشتیم
هیچ بایدی بر ما نبود که باید تا آخر مجلس بشینیم چون آخرش غذا میدن

و یادم نمیاد مکالمه هایی مثل این که "کجا نذری میدن؟ چی نذری میدن؟ کی نذری میدن؟" رو از پدر و مادرم شنیده باشم. شاید هم بوده اما حتما آنقدر کم بوده که تو تاریخچه بچگی من محو شده

اصراری هم بر نگرفتن نذری نبود.
اگر جایی ظرف نذری سراغمون میومد مامانم یک بسته بر میداشت و میگفت تبرکه. بعد هر روز که غذا می پخت یه مقدار از برنج نذری رو میزد به برنج خودمون.
اینجوری شاید ما تا مدت ها سر سفره امام حسین بودیم و خودمون خبر نداشتیم

الان که به گذشته نگاه میکنم برای ما همیشه و الان محرم به امام حسین شناخته میشد نه به نذری و غذا

میخوام بگم یک رفتار پدر یا مادر میتونه جهان بینی یک بچه را شکل بده.

بعدانوشت: واضح هست که با نذری دادن و گرفتن مشکلی ندارم. مهم اینه که این آیین خوب محرم رو چطور برای بچه ها تعریف می کنیم
بچه ها مشاهده می کنند