دورهمی

دورهمی های علمی

قصه این بار شب های روشن ما در شیراز با این چالش شروع شد که
هوا سرد شده
و دیگه نمیتونیم برای دورهمی هامون بریم پارک.

بله، کافه ها و رستوران ها برای همین کارند

اما قانون دورهمی مون اینه که هیچ خرجی برای بچه ها نداشته باشه
چون اونا قراره فقط سوال هاشون رو همراهشون بیارند و البته یک لیوان برای چای

یه پیشنهاد اتفاقی آخرشبی ما رو کشوند به طبقه بالای تعاونی استثنائی بهبودی در مجتمع مهستان.

و ما در همه لحظات اون شب از انرژی این نقاشی ها سرشار بودیم
چون نقاشی ها کار دست بچه های سندرم داون، کم توان ذهنی و اوتیسم هست (همون فرشته های زمینی خودمون)

در جمع اون شب ما یک مامان هم بود با دغدغه های مادرانگی اش و سه خواهر که آمده بودند سوال هایی درباره برادرشون بپرسند

همیشه هر سوال جرقه ای است برای
یک بحث داغ
یک تلنگر
و حتی کلی خنده

و ما اینطوری مخزن انرژی مون رو برای چند هفته پر میکنیم

در مسیر

چند روز پیش، در اولین شب هایی که اینترنت نداشتیم داشتم از ونک به رسالت می آمدم با تاکسی های خطی ون.
طبق معمول راننده رفت تو خط ویژه اتوبوس با اینکه خیابان خیلی هم شلوغ نبود.
من داشتم به مقصدم نزدیک میشدم اما راننده خیال نداشت از خط ویژه بیرون بیاد.
پس بهش تذکر دادم که جلوتر باید پیاده بشم و شما چطوری میخواین منو وسط خط ویژه (که میشه وسط خیابون و مانع داره با خیابون اصلی و نمیشه ازش عبور کرد) پیاده کنید؟

کاری ندارم به اینکه راننده زیر بار نرفت و با فحاشی منو وسط خط ویژه ساعت نه شب پیاده کرد و هر لحظه ممکن بود با اتوبوس تصادف کنم

باز هم کاری ندارم که اومدم شماره ماشینش رو بردارم اما با لنگ اونو پوشونده بود

حتی میگذرم از اینکه سامانه شکایت تاکسیرانی گفت وقتی شماره پلاک نداری کاری نمی تونیم بکنیم در صورتی که با مشخصاتی که دادم پیدا کردن اون راننده سخت نبود

اما
نمی تونم بی خیال اون نه مسافر دیگه بشم که در سکوت کامل فقط این قضیه را تماشا کردند بدون هیچ همراهی و حرف و اعتراضی. اون کودکی که در آن شب سکوت والدش رو مشاهده می کرد چطور میتونه مطالبه گری را یاد بگیره؟

آموزش شناختن حقوق خود در هر موقعیت و شیوه درست مطالبه کردن آن و حتی تحمل سختی این فرایند (چون سکوت راحت تره) و همراهی با فردی که در حال دفاع درست و قاطعانه (نه با خشونت) هست از کودکی شروع میشه
چطور؟
اولین و مهمترین روش از طریق مشاهده والدین هست که در این موقعیت ها چگونه عمل می کنند.

پایتخت

چند روز پیش یکی از روانشناسان کودک کاربلد جزیره قشم اومده بود تهران.
رفتیم جایی بشینیم تا دیداری تازه کنیم.
هر وقت با بچه های جزیره معاشرت دارم

فرقی نمی کنه کجا باشیم
وسط کافه
در حال غذا خوردن
وسط کارگاه
در دورهمی های روشن مان
حتی وقتی دارم سرخوشانه از دیدن دریا ذوق میکنم

همیشه و همیشه حرفمان میرسد به کم بودن امکانات علمی شان

به اینکه تازه چند ماه است یک کتاب فروشی درست و حسابی در قشم افتتاح شده که ظرفیتش هم محدوده (می تونین تصور کنید شهری رو که کتابفروشی نداره؟) .
به اینکه اگر یک نفر بخواد از یک روستا به روانشناس دسترسی داشته باشه باید برای هر جلسه کلی هزینه کنه چون وسیله حمل و نقل عمومی در جزیره وجود نداره (یعنی اتوبوس)

به اینکه نیروهای فارغ التحصیل و متخصص بومی از جزیره میرن برای زندگی بهتر.
وووو.....
.
این ها غر زدن نیست.
همیشه وسط این حرف ها به خودمان می آییم و میبینیم چای هایمان سرد شده اما ما به دنبال راه حل ایم.

و این قصه برای همه شهرها تکرار میشه
. مرکزیت زدایی علمی از تهران یکی از رویاهای منه که براش برنامه هم دارم

دمنوش

دیروز یک جای اداره ای طور بودم، برای کارکنان چایی آوردن، به من هم تعارف کردند. خوردم اما یه دمنوش خیلی خوشمزه بود
گفتم این که دمنوشه؟
نگاهی به ساعت کرد و گفت: ساعت دهه؟ آره ساعت ده آبدارچی برامون دمنوش میاره. همه چیزش رو حساب و کتابه و معتقده از وقتی دمنوش به ما میده همه سرحال شدیم و قبلا گرد مرده اینجا پاشیده بودند

کات

همون دیروز، ظهر
داشتم منوی رستورانی رو نگاه میکردم دیدم ته دیگ زعفرونی جزئی از منوست و قیمت داره.

نصفه شبی اومدم بگم خیلی از احوالاتمون بستگی داره که چطور به خودمون نگاه میکنیم و چه داستانی رو برای خودمون در نظام خلقت روایت کردیم

میشه شغلت چایی دادن باشه اما روی حال کلی آدم خودت رو موثر بدونی
یا حتی یه ته دیگ زعفرونی که از بس خوشمزه ای آدم ها به خاطرت پول میدن.
به وقت نیمه شب دوازده آبان نود و هشت و یکی از پرکارترین شب های امسال
در روزی که بالاخره رساله دکتری را دفاع خواهم کرد